نمیدانم وطن خون بهای کشتن که بود یا که تاوان باختن قمار که بود
جامه دریدند بهر روزگار خوب، اما چه شد؟ این همه شور و بلوا برای آمدن که بود
بختکی و بود خراب شد بر سرمان بزرگان را به تیر بستن،برای آزادی که بود
ابلهان را مغزشان یاری نکرد! عکس دیو در ماه دیدن ،از خرافات که بود
گفت میخواهم باعث آزادی مردم شوم مغز ها را درون قفس کردن،به فرمان که بود
ننوشید جام زهرآلود،آن پیر چموش این همه شهادت واسارت،از سر خودخواهی که بود
بسان برق گذشت واز یادمان برفت هزاران نوجوان سر دار، از ترس که بود
بد به حال آنان که هنوز نفهمیدند ساخت پالان از جنس طلا،برای خر کردن که بود
دردم از نادانیست که سنگی انداخت به چاه تولید این همه جانی،برای سپر جان که بود
میهنم را آن بی خرد آشوب کرد آن عمامه سر بی احساس،دست نشانده که بود
کاش میدانست که این خاک ابهت دارد تن فروشی ناموس وطن از بی غیرتی که بود
جنون داشت آن قوم که اصالت نداشت تخریب تاریخ وطن، برای بزرگ کردن که بود
هیچ گاه نپذیرفتیم دست درازی اجانب را این تیر فرو رفته در سینه از کمان که بود
غرق خون است دل این سرزمین این قصیده ویرانی از سروده های که بود
حرمتی داشت نام این گلستان کهن به خاک سیاه نشستن وطن،آه ونفرین که بود
شعر از :ابوالفضل پرویزی
جامه دریدند بهر روزگار خوب، اما چه شد؟ این همه شور و بلوا برای آمدن که بود
بختکی و بود خراب شد بر سرمان بزرگان را به تیر بستن،برای آزادی که بود
ابلهان را مغزشان یاری نکرد! عکس دیو در ماه دیدن ،از خرافات که بود
گفت میخواهم باعث آزادی مردم شوم مغز ها را درون قفس کردن،به فرمان که بود
ننوشید جام زهرآلود،آن پیر چموش این همه شهادت واسارت،از سر خودخواهی که بود
بسان برق گذشت واز یادمان برفت هزاران نوجوان سر دار، از ترس که بود
بد به حال آنان که هنوز نفهمیدند ساخت پالان از جنس طلا،برای خر کردن که بود
دردم از نادانیست که سنگی انداخت به چاه تولید این همه جانی،برای سپر جان که بود
میهنم را آن بی خرد آشوب کرد آن عمامه سر بی احساس،دست نشانده که بود
کاش میدانست که این خاک ابهت دارد تن فروشی ناموس وطن از بی غیرتی که بود
جنون داشت آن قوم که اصالت نداشت تخریب تاریخ وطن، برای بزرگ کردن که بود
هیچ گاه نپذیرفتیم دست درازی اجانب را این تیر فرو رفته در سینه از کمان که بود
غرق خون است دل این سرزمین این قصیده ویرانی از سروده های که بود
حرمتی داشت نام این گلستان کهن به خاک سیاه نشستن وطن،آه ونفرین که بود
شعر از :ابوالفضل پرویزی
No comments:
Post a Comment